سفارش تبلیغ
صبا ویژن























عشق من

دیشب حدودساعت1خیلی دلم گرفته بودبهش زنگ زدم ولی خاموش بودچندباربهش زنگ زدم ولی خاموش بودنیم ساعت گذشت وقتی دوباره بهش زنگ زدم گوشیش روشن بودوقتی صداشوشنیدم گریم گرفت داشتیم حرف میزدیم که انگارمامانش واردشدمرضیه جان جان 10دقیقه دیگه زنگ بزن مامانم اومدوقتی قطع کردم 5دقیقه بعدش خودش زنگ زدمنم گفتم قطع کن خودم زنگ میزنم وقتی زنگ زدم بعدازحال واحوال پرسی پرسیدچه خبر؟چی کارامی کنی گفتم هیچی غصه ی دوری شمارومیخورم ازخونوادم پرسیدمنم جواب دادم ازمشکلاتم توخانوادم گفتم گفتم خدااصلامن ودوست نداره همین که این وگفتم بهم گفت خداهمه رودوست داره که خواهرش یه دفعه صداش کردامیدیادت باشه که...که من یه دفعه تلفن وقطع کردم وقتی زنگ زدم شروع به نصیحت کردگفتم امید؟گفت جانم گفتم برمیگردی؟ حرف برگشتن ونزن یه فعه زدم زیرگریه.امیدکاری نداری میخوام قطع کنم؟اگه نخوام قطع کنی ولی من قطع میکنم

_اگه قطع کنی اخرین مکالممون میشه دلم گرفت وشروع به باریدن کردم وگفت اخه مرضیه به کارایی که کردی فک کن برام توضیح دادکه من چه کارای اشتباهی کردم اره همه ی رفتناش تقصیرمن بود که تلفن قطع شدخودش زنگ زدچراگوشی روفطع کردی گفتم ش تموم شدداشت تورایانش اهنگ میریخت که با یکی ازاهنگایی که گوش میدادشروع به زمزمه کردن باصدایی بلندکه من بشنوم صدای امیدوخیلی دوست دارم بهم ارامش میده اون میخونه ومن گریه می کنم وهرچی لعنته به خودم میفرستم من چقدخربودم که ارزش بودنش ونمیدونستم ساعت نزدیکای 4بودگفت دلت بازشدگفتم نه گفت ولی توبایدبخواب ازوقت خوابت گذشته وقتی داشتم خداحافظی میکردم گفت هرموقه دلت گرفت میتونی بهم زنگ بزنی البته به عنوان یه دوست قدیمی گفتم اگه این طوری باشه بایدهرشب بهت زنگ بزنم امیدگفت نه دیگه نشدگفتم باشه خب فهمیدم باهم خداحافظی کردیم اگه تااینجا جالب بودبگیدتابقیش وتعریف کنم؟


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/9ساعت 7:50 عصر توسط فدایی عشق نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Design By : Pars Skin